Echoes of Independence

Reflections on a Lost Homeland

By Zuhal Faizy

 
Translation by Shahzad Mudasir

 

Echoes of Independence: Reflections on a Lost Homeland

 
The sun has raised its golden skirt over the city, and I am busy scrolling through social media pages. Suddenly, I hear the sound of gunfire in the air.

 
I step out onto the balcony to see what’s happening. I realize that today is the 14th of August (Pakistan’s Independence Day). Tears involuntarily well up in my eyes as I remember that we Afghans once had such a day too—a celebration of independence, freedom, and victory. Afghanistan, after many wars, had achieved victory; a land where the days were as beautiful as the sun, the illuminated nights as lovely as the moon, and the attractions as mesmerizing as the Milky Way. But how quickly the days of joy departed from this land and set off on a journey away.

 

 
Although I am happy for the citizens of Pakistan, who eagerly celebrate their Independence Day and love their two-colored flag, my historical memory tells me that tomorrow is the 15th of August—a dark day in Afghanistan’s history. It is the day the Taliban entered Kabul and overthrew the government.

 
Three years ago, around these same days, our people were trying to escape the country from every corner of the city, and no one felt safe. They were cursed days when fathers worried about how to find bread for their children, and mothers were concerned about the uncertain future of their families.

 
Those were difficult days when the Islamic Republic of Afghanistan turned into the Islamic Emirate of Afghanistan. Our three-colored flag turned into a two-colored one.

 
I was lost in these thoughts when the repeated sound of gunfire jolted me back to reality. I realized that I live in the open space of Pakistan, free from restrictions, and I can go out of my house without fear and continue my studies freely. Yet, my heart still aches for the girls of my homeland, who are desperately waiting for schools to reopen and, under the many restrictions imposed by the Taliban, spend their days and nights under the Taliban’s white flag.

 

‎طنین‌های استقلال: تأملاتی از وطنی از دست‌رفته
خورشید دامن طلایی‌رنگش را بر فراز شهر برافراشته و من مصروف گشت‌زنی در صفحات اجتماعی هستم. ناگهان صدای شلیک‌های هوایی تنفگ به گوشم می‌رسد. به بالکن خانه سر می‌زنم تا ببینم چی خبر است. متوجه می‌شوم که امروز چهاردهم اگست است (روز استقلال پاکستان). اشک‌های غیر ارادی در چشمانم می‌زند و به خاطر می‌آورم که ما افغان‌ها هم چنین روزی داشتیم؛ جشن استقلال، آزادی و پیروزی. افغانستان پس از جنگ‌های زیادی توانست به پیروزی برسد؛ سرزمینی که روزهایش به زیبایی آفتاب، شب‌های چراغانش به زیبایی مهتاب، دارای جاذبه‌های دلنشین به زیبایی کهکشان است‌. اما چه زود روزهای خوش از این سرزمین کوچید و رخت سفر بست.
‎هرچند به خوشی شهروندان پاکستان که با علاقه فراوان روز استقلال خود را چشن می‌گیرند و نسبت به بیرق دو رنگ خود محبت می‌ورزند، خوشحالم، اما حافظه تاریخی‌ام می‌گوید فردا پانزدهم اگست است؛ روز سیاه در تاریخ افغانستان. روزی است که طالبان وارد کابل شدند و حکومت را سرنگون کردند
‎دو سال پیش در همین روزها مردم ما در هر طرف شهر برای فرار از کشور سعی می‌کردند و هیچ کسی احساس امنیت نداشت. روزهای شومی که پدران در فکر این بودند که چگونه پس از این برای فرزندان خود نان پیدا کند و مادران در فکر‌ بی‌سرنوشتی خانواده‌های خود بودند.
‎روزهای دشواری بود که جمهوری اسلامی افغانستان به امارت اسلامی افغانستان بدل شد. بیرق سه‌رنگ ما به بیرق دورنگ بدل شد.
‎در همین فکر فرو رفته بودم که با صدای شلیک‌های پی‌در‌پی دیگر تکان خوردم و به خود آمدم. متوجه شدم در فضای آزاد پاکستان به‌دور از محدودیت‌ها زنده‌گی می‌کنم و بدون هیچ ترسی می‌توانم از خانه بیرون شوم و آزادانه می‌توانم درس بخوانم و ادامه تحصیل بدهم. با این همه، دلم هنوزهم به دختران سرزمینم می‌سوزد که بی‌صبرانه چشم در راه بازگشایی مکاتب هستند و با عالمی از محدودیت‌های وضع شده از سوی طالبان، روز و شب خود را زیر پرچم سفید طالبان، سپری می‌کنند.

Leave a Reply